باز گرم شد خونِ من توى رگ باز حل شد كُلِ من توى سم باز تر شد توى هم غوطه ور باز محو شد كلِ شهر توى من قرارمون باشه جمعه شب رفيق يه آرامشِ مطلق تو كلبه ى گليم يه حس مبهم درست ميون داشتن كه ميگه ميشه باشم ميشه ام نباشم فروشِ بى نهايت از تو گيشه هام از كليشه هام از صداى لرزِ ريشه هام ترسِ بيشه زار سَدِّ بي شكاف فرياد و نعره اى كه داشت سينه مى شكافت اين شروع بود ولى پايانى نداشت بارونى نباش زندگى همينه با بيرون غريبه نقاشِ عقيده خوش اومدى بچه تو هم به جزيره
ورس دوم
بينِ تاريكا و روشناى مغز من يه خط هست يه خطِ صاف درست از شعاع به مركز يه غير ممكن از لحاظِ تمامِ هندسه ت يه عدد كه پشت پرده بود از بينِ صفر وصد تمامِ اين مختصات جزيره ى منه عزيزم تنهاييام قبيله ى منه بيا اين نجومو از سرم بگير كه يه نقطه از تو اون يه عالم من دنيايى ديدم كه قاعده نداشت جبر و قانون و حادثه نداشت گذشته نداشت آينده نداشت در لحظه بود همه حاصل تلاش وقتى قانون بدرقم ميكرد به سمت يه جاى ديگه از مغزم بايد فكرِ اينجاشو ميكرد وقتى دستاش تو دستم بود و نميترسيد از دوري مقصد بايد فكرِ اينجاشو ميكرد توقع بود بفهمى نه اينكه من بفهمونم توقع بود بگردى نه اينكه من بگردونم